معنی

آب خیز
آب خیز. (اِ مرکب ) طوفان :
آب خیز است این جهان کشتیت را
بادبان این طاعت و دانش خله .
ناصرخسرو.
و دل در میان طوفان بلا و آبخیز محنت و عنا گرفتار شد. (تاج المآثر).
اندر این آب خیز نوح توئی
واندر این دامگه فتوح توئی .
اوحدی .

طغیان و افزایش آب در فصل بهار. بهارآب : و ایشان را [ مردم سرخس را ] یکی خشک رود است که اندر میان بازار میگذرد و بوقت آبخیز اندرو آب رَوَد و بس . (حدودالعالم ). و از آنجا روی بقصبه نهاد وقت آبخیز بودبه شور رسید ترسید از عبره کردن آن آب . (تاریخ بیهق ).
مد، مقابل جزر.
و در برهان به معنی ناودان نیز آمده است .
(نف مرکب ) زمین آب دار چون چمن و جز آن . نزّاز.